نوشهر
دختر قشنگم بیتا یک سفر دو روزه نوشهر رفتیم.مثل همیشه از آب بازی لذت بردی.هوای شرجی شب یک کم اذیتت کرد اما در کل خستگی اثاث کشی از تنمون در اومد. دوروزه که از شیر گرفتمت.ماشا...خیلی خانمی عزیزم. ...
نویسنده :
مهناز
13:08
بابایی
قشنگترین لحظات زندگیم وقتی بود که بابام ماهی پاک میکرد...انار دون میکرد...گردو مغز میکرد یا قند میشکوند و من کنارش میشستم.بیتا جون از زندگیت لذت ببر.بابای گلی داری. بابا نشسته داره ماهی پاک میکنه ...ساعت ۱۱ شبه.همیشه این موقع ها ازت میپرسه چشم بیتا چی میگه..شما هم میگی:لالا اما این دفعه که پیشش نشستی و داری نگاش میکنی..ازت میپرسه چشم بیتا چی میگه شما هم میگی:بشین بشین بعد شروع میکنی برای بابا تا ۱۰میشماری...۷ و ۸ رو نمیتونی بگی.بابایی هم کیف میکنه ...
نویسنده :
مهناز
13:08
طالقان
بیتای من با سه تا کلمه خودت رو راحت کردی.از این..اینجا و..نه.به هر حال برای من که همه ی کارات شیرینه.تصمیم گرفتیم قبل از ماه رمضان یک پیک نیک داشته باشیم.رفتیم طالقان... تازگیها دست به کمر وایمیستی ...
نویسنده :
مهناز
13:08